×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

سنجاقک

× بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است ...!
×

آدرس وبلاگ من

dragonfly.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/shantiya37

خوابگاه پسران و دختران در شب قبل از امتحان

شب - خوابگاه دختران

دخــتر �شبنم� نامی با چـند کتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش �لالـه�
می شود و او را در حــال گریه می بیــنـد
شبنم:ِ وا!� خاک بـرسرم! چــرا داری مثــل ابـر بهـار گریـه می کـنی؟ لالـه: خـدا منـو می کشـت این روزو نـمی دیدم. (همچـنان به گریـه ی خود ادامــه می
دهـد شبنم: بگـو ببـینم چی شـده؟
لالـه: چی می خواســتی بشـه؟ امروز نـتیجه ی امتـحان <آناتومی!!!> رو زدن تــو
بُــرد  منــی که از ۶ مـاه قبـلش کتابامـو خورده بــودم، مـنی که بـه امیـد ۲۰ سر جلـسه ی
امتحــان نشـسته بودم، دیــدم نمــره ام شـده ۱۹!  بر شـدت گریه افزوده می شــود)
شبنم: (او را در آغــوش می کشـد)  عزیـزم� گـریه نـکن. می فهـممت. درد بـزرگیــه!
بغـض شبنم نیز می ترکـد ... بهتـره دیگـه غصه نخـوری و خودتـو برای امتحـان فـردا
آمـاده کنـی. درس سخت و حجیــمیـه. می دونی کـه؟
لالـه: (اشک هایش را آرام آرام پـاک می کنـــد) آره. می دونـم! امـا من اونقــدر
سـر ماجـرای امـروز دلم خـون بـود و فقط تونـستم ۸ دور بخـونم! می فهـمی
شبنم؟فقط ۸ دور�  (دوبـاره صـدای گریـه اش بلـند می شود) حالا چه جــوری سرمـو جلوی نـازی و
دوستـاش بلـند کنـم؟ شبنم: عزیزم� دیگــه گریه نکن. من و شهــره هم فقط ۷ � ۸ دور تـونســتیم بخـونیم ببـین! از بـس گریه کردی ریـمل چشمــای قشـنگت پاک شـد! گریـه نکن دیـگه. فکـر کردن
به ایـن مســائل کـه می دونـم سخــته، فایده ای نـداره و مشــکلـی رو حـل نـمی
کنـه لالـه: نـمی دونـم. چـرا چنـد روزیـه که مثـل قدیم دلـم به درس نـمیره. مثـلاً
امـروز صبــح، ساعـت ۷:۳۰بیـدار شـدم. باورت مـیشه؟(در همیــن  حال، صـدای جیــغ و شیـون از واحـد مجـاور به گوش می رسـد. اسـترس
عظیـمی وجـودِ شبنم و لالـه را در بر می گیــرد! دخـتری به نـام �فرشــته� با
اضـطراب وارد اتـاق می شـود) شبنم: چی شـده فرشــتـه؟!
فرشــته: (با دلهــره) کمـک کنیـد� نـازی داشت واسـه بیــستمـین بـار کتــابشـو می
خـوند که یـه دفعــه از حـال رفت شبنم: لابــد به خـودش خیلی سخــت گرفته.
فرشــته: خب، منــم ۱۹ بـار خونـدم. این طـوری نـشدم! زود باشیــد، ببـریـمش
دکتــر  و تمــام ساکنـین آن واحـد، سراسیـمه برای یاری �نــازی� از اتـاق خارج
می شـونـد چـراغ ها خامـوش می شود
 
شـب � خوابــگاه پســران
 
در اتـاقی دو پـسر به نـام های �مهـدی� و �آرمــان� دراز کشــیده انـد. مهـدی در
حال نصـب برنـامه روی لپ تـاپ و آرمـان مشغــول نوشــتـن مطالبی روی چـند برگـه
است. در هـمین حـال، هم واحدی شـان، �میـثــاق� در حـالی که به موبایـلش ور می رود
وارد اتــاق می شـود میثـــاق: مهـدی� شایـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داریـم مهـدی: نـه! راســته. امتـحان پایــان تــرمه میثــاق: اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد مهـدی: آره� منــم یه چنـد دقـیقه پیـش فهمـیدم. حالا چیــه مگـه؟! نگـرانی؟ مگـه
تو کلاسـتون دختـر نداریـد؟
میثــاق: مـن و نـگرانی؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره می کنـد) وای وای نیگــاش
کـن! چه خرخـونیــه این آقـا آرمـان! ببیــن از روی جـزوه های زیـر قابلمــه چه
نـُـتی بـر می داره آرمـــان: تـو هم یه چیزی میگــیا! ایـن برگـه های تقـلبه  کـه ۱۰ دقیـقــه ی پیـش
شـروع به نـوشتـنــش کردم. دختــرای کلاس مـا که مثـل دختـرای شما پایـه نیســتن
اگـه کسی بهت نـرسوند، بایــد یه قوت قلــب داشته باشی یا نـه؟ کار از محکـم کاری�
مـهدی: (همچــنان که در لپ تاپــش سیــر می کنـد) آرمــان جـون� اگه واسـت زحمـتی
نیست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـویس. دستـت درست در همیـن حــال، صـدای فریـاد و هیاهـویی از واحـد مجـاور بلـند می شود. پسـری به نـام �رضـا� با خوشحـالی وسط اتـاق می پـرد میـثــاق: چـت شده؟ رو زمــین بنـد  نیـستی رضــا: فرانسه همین الان دومیشم خورد!!! مهـدی:اصلا حواسم نبود�.. و تمــام ساکنیـن آن واحـد، برای دیـدن ادامـه ی مسـابقـه به اتاق مجـاور می شتـابنـد. چراغ هـا روشــن می مانند
 
 
یکشنبه 29 خرداد 1390 - 12:23:31 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
آمار وبلاگ

5783 بازدید

1 بازدید امروز

0 بازدید دیروز

2 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements